فدای رنگ مهتابیت بگردم
زيباترين ترانههاى مردم ايران
گردآورى، انتخاب و تصحيح
طاهر غزال (محمد حسين حقيقى)
166
کسی که با کسی دل داد و دل بست.
به آسونی نمیتونه کشه دست.
توان اَمر شدن را ده ببندند؛
ولی راه جهت کی توان بست.
167
رخ تو دلبرا، چون روی ماه است.
رخ من از غمت، چون رنگ کاه است.
به یارت مهد یاری بسته بودی؛
مگر نه عهد بشکستن گناه است.
168
دلم لرز سینهی صاف تو میخواست.
دلم لرز سدحد ناف تو میخواست.
حواله دادیم بر باغ مردم،
دلم از میوهی باغ تو میخواست.
169
خوش آن مُلک و، خوش آن خاک و، خوش آنجا،
خوش آن جایی که دلبر کرده مأوا.
بهر جایی تویی، آنجا بهشت است،
چه در کوه و، چه در دشت و، چه صحرا.
170
محبت آتشی بر جانم افروخت،
که تا روز قیامت جان من سوخت.
ز آبش گر برون آری بمیره،
محبت را، ز ماهی باید آموخت.
171
دل شیرین زبون، ای بیمحبت!
رهایم کردی و، رفتی به غربت؟
رهایم کردی و، حیفت نیومد؟
سر و کارت به فردای قیامت!
172
سوار اسب خوشرفتارم امشب.
روانه جانب دلدارم امشب.
ز شوق دیدن روی چو ماهش،
جهان را مال خود پندارم امشب.
173
نمیشه تکیه بر قول زنان کرد!
نمیشه تکیه بر آب روان کرد!
نمیشه شیر با ریسمون ببندی،
نمیشه مرده را جانش به جان کرد!
174
شبی تاره، خدایا، ماه بنما!
شدم آواره، بر من راه بنما!
خداوندا، به حق هشت و چارت،
بیا راه مرا از چاه بنما!
175
الا دختر تو شاه دخترانی
درخت میوهی مازندرانی
انوخ ــ که غنچه بودی ــ بو ندادی
حالا که گل شدی ــ با دیگرانی
176
به زلفم گل زدم ــ لب مثل گلنار
اتاق رو خالی کردم تا بیایی
نهر رو تالی کردم تا بیایی
به یادت حالی کردم تا بیایی
177
ببین یارم ــ ببین از شب چه رفته.
که بلبل مست و شیدا بر درخته.
که بلبل راز میگه با شاخهی گُل،
دوتا یارو جدا کردن چه سخته.
178
سفید مرغی بُدم ــ در دام بسته.
سیه زاغی زده بالم شکسته.
خداحافظ رفیقان ــ بال گیرید،
که درد مرگ بر جانم نشسته.
179
برو قاصد ــ که شب رفتن ثوابه.
به تعجیلی برو ــ حالم خرابه،
به تعجیلی برو ــ منشین و برگرد
به یارم گو: که یادت در غذابه.
180
به مژگان خار چینم زین گذرگاه.
که شاید بگذرد دلبر از این راه.
زمین را تر کنم با آب دیده؛
که گُرد راه ننشیند بر آن ماه!
کاربرانی که این شعرها را می خوانند بی گمان متوجه اشتباهات تایپی یا وزنی ترانه ها می شوند. لطفن یادآوری کنید. مثلن یه ترانه ی ۱۶۷ نگاه کنید:
۱۶۶
کسی که با کسی دل داد و دل بست.
به آسونی نمیتونه کشه دست.
توان اَمر شدن را ده ببندند؛
ولی راه جهت کی توان بست
سطر آخرش اینه:
ولی راه جهت کی توان بست.
اما شک دارم که جهت اینجا لغت مناسبی باشه
بیشک دو اشتباه دیگر هم در این ترانه هست که شما می توانید اصلاح کنید. از کسی که این تراه را بلده بپرسین.
۱۶۷
رخ تو دلبرا، چون روی ماه است.
رخ من از غمت، چون رنگ کاه است.
به یارت مهد یاری بسته بودی؛
مگر نه عهد بشکستن گناه است.
«عهد یاری» درست است نه مهد یاری